غزل همه زندگی ما

تولد دو سالگی عشق کوچولوی ما

دختر نازم انگار همین دیروز بود صبح زود با بابا فرشاد رفتیم بیمارستان صارم و دیدیم مامانی و بابایی و خاله هدی هم اونجا هستند و بعد هم خدا حافظی و کارهای پیش از عمل و دکتر و بیهوشی و ..... و دیدن روی ماه تو برای اولین بار. چه شیرین بود اون لحظه ای که تو رو اوردن توی اتاق و گفتند باید بهش شیر بدی فکر کنم کسی تا تجربه نکنه نفهمه چه احساسی داشتم اون لحظه. کسی رو که نه ماه باهاش حرف زدم و درد دل کردم و ناز و نوازشش کردم و هر جا می رفتم با من بود رو از نزدیک دیدم. خیلی زیبا بود غزل نازم الان ۲ سال از اون موقع می گذره و تو هر روز شیرین تر از روز قبل می شی و با اون زبون شیرینت برامون حرف می زنی و دل می بری وقتی می گی" مامان ندا دوست دارم " کاملا...
10 بهمن 1389